جدایی دین از سیاست نوعی نگرش سیاسی و مدنی است. بر طبق این نگرش، دین و سیاست بایستی جدای از یکدیگر بوده و در امور یکدیگر دخالت نورزند.[۱] این مفهوم با سکولاریسم تفاوتهایی دارد.
در توجیه و یا رد این نظریه تا کنون بسیار کتابها و مقالات نوشته شده. برخی آن را موجب شیوع یافتن درگیری و خصومت میان مذهب و قانون دانستهاند، و یا اینکه از نتایج هراس انگیز و احتمالی آن، دخالت کردن نیروهای انتظامی در امور جامعه به نام مذهب را یاد کردهاند.
پیشینه
برخی جان لاک را مبدع این نظریه در فرم مدرن و امروزی آن دانستهاند
روابط بین دین و سیاست در جوامع امروزی
روابط بین دین و سیاست امروزه دارای اقسام و طیف گستردهای در میان حکومتهای جهان است. از یک سو در برخی کشورها همانند ترکیه و فرانسه، جدایی دین از سیاست تا حدی پیش رفتهاست که از ورود دین و مذهب در دولت به شدت حراست میگردد، و از سوی دیگر، در بسیاری کشورها همانند ایران قوانین و زمامداری کشور بر اساس شریعت و قوانین اسلام پایه گذاری گردیدهاست. و البته در بسیاری از کشورها همانند ایالات متحده آمریکا، این روابط کمابیش حد واسطی بین این دو دیدگاه هستند.
حتا در کشورهای به ظاهر سکولار نیز، روابط دین و سیاست همچنان دیده میشود. در انگلستان، بر طبق قوانین مرسوم، ملکه این کشور رهبر کلیسای انگلیس نیز هست، و در آلمان کلیساها رسماً از دولت کمک دریافت میکنند. حتی در هندوستان نیز، بعد از گذشت نیم قرن از درگذشت گاندی، دولت واجپایی (VJP) خود را دولتی هندو خواندهاست.
در ایالات متحده آمریکا
در ایالات متحده آمریکا، جدایی دین از سیاست در سطوح فدرال توسط قوانین مدنی این کشور تضمین شدهاست، بهطوریکه در اصلاحیه اول قانون اساسی ایالات متحده آمریکا نوشته شده:
جدایی دین از سیاست
«هرگونه قانونگذاری که در آن هر دین و مذهبی چه مورد حمایت و چه منع گردد توسط مجلس قانونگذاری آمریکا ممنوع خواهد بود.»
جدایی دین از سیاست
در حقیقت این قانون را بنیانگذاران آمریکا وضع نمودند. توماس جفرسون در این باب از ایجاد «دیواری میان دین و سیاست» در نامهای در سال ۱۸۰۲ سخن به میان آورد[۴]، و جیمز مدیسون از واژه «جدایی دین از سیاست» در نامههای خود استفاده مینمود.[۵]
با این حال، از آنجایی که هر یک از ایالات در وضع قوانین خود تا حدودی اختیاراتی دارند، بسیاری از قوانین ایالتی آمریکا کماکان متاثر از دین و مذهب هستند. از این دسته میتوان قوانین مناطق خشک الکلی را نام برد.
در ایران
پیوند دین و سیاست در ایران پیشینهای کهن دارد. در زمان هخامنشیان، کورش بزرگ خود را صاحب فر، و حکومت خویش را از اینرو منشا یافته از آهورا مزدا میدانست.[۶]
در دوران صفوی نیز، شاه هم رئیس دولت و هم رهبر دینی بود[۷]. در دوره مشروطیت، قانون اساسی مشروطه به سال ۱۹۰۶ نیز سلطنت را «موهبتی خدادادی» دانست، و در زمان حکومت پهلوی مقام شاهنشاه «سایه خدا بر روی زمین» نامیده میشد.[۷]
اما حکومت توسط مقام روحانیت چنانکه در ایران امروز دیده میشود پدیدهٔ تازهای است که تا پیش از این در تاریخ اسلام پیشینه نداشتهاست، چه در عالم تسنن، چه در عالم تشیع[۷].
سید روح الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در طول عمرش و بهویژه در سالهای پایانی از نظریه جدایی دین از سیاست بهعنوان «اسلام آمریکایی» نام میبرد، تا جاییکه در مورد دخالت نکردن دین در سیاست اظهار داشت:
جدایی دین از سیاست
«اسلام آمریکایی این بود که ملاها باید بروند درسشان را بخوانند، چه کار دارند با سیاست...از بس تزریق شده بود در این مغزها که باورشان آمده بود که باید برویم توی مدرسه درس بخوانیم و چه کار داریم به این که به ملت چه میگذرد...امر حکومت با قیصر است به ما چه ربطی دارد!»
جدایی دین از سیاست
ودر دیدار با نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جماران در ششم خرداد ۱۳۶۰ همچنین گفت:
جدایی دین از سیاست
«این را بدانید که تنها روحانیت میتواند در این مملکت کارها را از پیش ببرد. فکر نکنید که بخواهید کنار بگذارید روحانیت را.»
جدایی دین از سیاست
جداییناپذیر بودن دین از سیاست در حقیقت از ارکان کنونی نظام جمهوری اسلامی ایران است. امروزه، از میان ۱۹۲ عضو سازمان ملل متحد، ایران تنها کشوری در جهان است که بنا و اساس آن بر مبنای دینسالاری می باشد.