براي ديدن تمامي قسمتها بايد عضو شويد.
براي ديدن تمامي قسمتها بايد عضو شويد.
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
الرئيسيةPortal*مكتبة الصورأحدث الصورورودثبت نام

 

 زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
Darkness shadow
moderator
Darkness shadow


تعداد پستها : 284
اعتبار : 130
Registration date : 2009-05-08

زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی Empty
پستعنوان: زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی   زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی Emptyالأحد أغسطس 16, 2009 6:18 am

زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضي

تكان دهنده تر از دروغ

شهادت فخرالسادات محشتمي همسر مصطفي تاج زاده درباره وضعيت زنداني ها و اعتراف گيري ها و تبليغات دستگاه كودتا درباره آن ها، و مقاله افشاگر فرشته قاضي كه مشاهدات خود را از زندان جمهوري اسلامي بازگفته از دردناك ترين و تكان دهنده ترن اسنادي است كه در دل تاريخ مي ماند. كودتاگران مي روند و اين حوادث پايان مي پذيرد اما اسناد تاريخي مي مانند و براي نسل ها شهادت مي دهند

مقاله فرشته قاضي

صداي باز شدن دري آهني را مي شنوم و متعاقب آن صداي زني را كه دستم را گرفته و به داخل مي كشد.در بسته مي شود. چشم بندم را بر ميدارد. دو زن در مقابلم ايستاده اند و از من ميخواهند لباس هايم را در بياورم؛ مانتو و روسري را در مي آورم و كفش هايم را نيز.
اما مي گويند بايد تمام لباس هايت را در بياوري! من شوكه مي شوم و اعتراض مي كنم. زني كه قدي بلند و هيكلي درشت دارد جلو مي آيد. مي گويد: قانون اينجا اين است تمام لباس هايت را بياور. و اشاره به لباس زيرم مي كند.مقاومت مي كنم اما دستانم را مي گيرد و روي زمين مي نشاند و يك زن ديگر نيز به جمع اين دو اضافه مي شود در ميان تقلاي من، تي شرتم را از تنم خارج مي كنند و شلوارم را نيز. من همچنان مقاومت مي كنم اما سه نفري به جانم مي افتند و با خشونت هر چه تمام تر، كه با ضرب و شتم همراه است، در مقابل فريادها و دست و پا زدن هاي من، تمام لباس هايم را از تنم خارج مي كنند و به بازرسي بدن ضرب ديده ام مي پردازند. مي گويم: من امروز در دادسرا بازداشت شده ام و از پيش احضار شده بودم و چيزي به همراه ندارم؛ اما فايده اي ندارد. بعد از تقلايي نيم ساعته آنچه را كه ميخواستند مي كنند و بعد تي شرت و شلوارم را مي دهند و مي پوشم و به سلولي منتقلم مي كنند.
هنوز در شوك هستم و تمام تنم درد مي كند. هنوز به خودم نيامده ام كه در را باز مي كنند و مي گويند: حاجي آمده.

در همان سلول چشم بندم را مي بندند و چادري سرم انداخته و به اتاق بازجويي منتقلم مي كنند. با خود مي گويم: به بازجو اعتراض خواهم كرد و...
رو به ديوار و بر صندلي مي نشينم و چشم بند بر چشمانم است و از اطرافم بي خبرم. صداي مردي را از پشت سرم مي شنوم كه مي گويد: در افغانستان با چه كساني ديدار داشتي و براي چه سازماني جاسوسي ميكردي؟
از شوك اول خارج نشده، مجددا شوك ديگري وارد مي شود. مي گويم: من خبرنگار سايت امروز هستم و به همين دليل بازداشت شده ام و... هنوز حرفم تمام نشده فرياد مي كشد: چند بسته قرص ضد بارداري با خود برده بودي؟ من ناباورانه مي شنوم؛امابه آنچه مي شنوم باور ندارم. تكرار مي كند و من اعتراض ميكنم اما با لحن مشمئز كننده اي مي گويد: يا جاسوسي يا روابط نامشروع. انتخاب با خودته!

و مرا به سلول باز ميگردانند.
چند سال پيش و هنگام جنگ افغانستان به عنوان خبرنگار همشهري، به اين كشور سفر كرده ام و امروز با گذشت سالها با چنين اتهامي مواجه مي شوم يعني مرا خاطرسفر به افغانستان بازداشت كرده اند؟ اما چرا چند سال دير تر؟
هر چه سعي مي كنم بر خود مسلط باشم، نمي شود. بارها توضيح ميدهم كه نه جاسوسي در كار بوده و نه رابطه نامشروعي و... اما فايده اي ندارد. بازجويي كه او را نمي بينم شروع به تعريف جزئياتي مي كند كه گويا در فيلم هاي پورنو ديده است؛ و با لحني مشمئز كننده.

يقين پيدا مي كنم كه مريض جنسي است و لذت مي برد از تعريف آنچه كه بر زبان مي آورد. احساس بي پناهي آزارم ميدهد و شنيدن آنچه كه در هر جلسه بازجويي ـ از مسائل جنسي و لحني مشمئز كننده ـ از سوي بازجو بيان مي شود.
با چه خبرنگاراني ديدار داشتي؟ چه اطلاعاتي به آنها دادي؟ چقدر پول گرفتي؟.....
پس جاسوسي نكرده اي رفته بودي براي ارضا شهوات پستت؟ با چند نفر خوابيدي؟ چند نفره... ميكردي و....
ناخود آگاه ياد فيلم بازجويي زن سعيد امامي مي افتم. از ترس بر خود مي لرزم. مي نويسم براي جاسوسي به افغانستان رفته بودم و از همان موقع براي امريكا جاسوسي مي كنم و پول خيلي خوبي هم مي گيرم و...
رفتار بازجو بهتر مي شود و به يكباره از سالها پيش مي آيد به همين سالهاي نزديك تر و به سايت امروز كه از كي در اين سايت كار مي كنم.
اما يك روز بعد دوباره مسائل عوض مي شود وديگر از امروز نمي پرسد، بلكه از روابط و آشنايي ام با چهره هاي سياسي و همكاران مطبوعاتي ام مي پرسد. توضيح ميدهم كه يك روزنامه نگارم و به عنوان خبرنگار سياسي با همه چهره هاي سياسي از اصلاح طلب و راست رابطه دارم؛ اما رابطه اي كه بازجو ميخواهد از من بشنود با رابطه خبري كه من با اين چهره ها داشتم متفاوت است. يكي يكي اسامي چهره هاي سياسي را مي آورد و باز رابطه نا مشروع را عنوان مي كند و مي گويد: آنچه راكه مي گويم بنويس!

و شروع مي كند به تعريف يك فيلم سكسي با جزئيات يك رابطه جنسي و از من ميخواهد بنويسم. جزئياتي كه بيان مي كند به شدت تهوع آور است.
حالم به هم ميخورد. واقعا بالا مي آورم. چشم بندم را بالا مي كشم و بلند مي شوم، اما هنوز كامل نايستاده ام كه ضربه اي از پشت وارد مي شود و با شدت به ميز صندلي ام ميخورم و خون از دماغم سرازير مي شود. مي افتم و چند ضربه با پا به پهلو ها و پشتم ميزند و زنان زندانبان را صدا مي كند. مرا با آن حال به سلولم مي اندازند.
تمام لباس و تنم خوني است، اما اجازه حمام كردن نمي دهند. لباسي هم ندارم كه عوض كنم. از درد به خودم مي پيچم. دوباره سراغم مي آيند. همين كه وارد اتاق بازجويي مي شوم، مي گويم: چرا از من نمي پرسيد چه كرده ام و چه نوشته ام؟
با تمسخر مي گويد: مهم نيست چه كرده اي. آنچه را كه من ميخواهم بايد بنويسي در غير اين صورت مي اندازمت توي سلولي كه تا حد مرگ بهت تجاوز كنند.
قلبم به شدت مي زند شايد متوجه مي شود رنگم به يكباره مي پرد كه مي گويد: ما مردان زيادي اينجا داريم كه سالهاست زني را نديده و تشنه زن هستند و....
ديگر نمي شنوم چشمانم را كه باز مي كنم در سلولم هستم و فكر مي كنم همه چيز خوابي بيش نبوده است.

اما هر روز تكرار مي شود و دو حالت بيشتر ندارد: بايد بنويسم كه درباره افسانه نوروزي، براي تضعيف قوه قضائيه، نامه سرگشاده دادم و با نامه ام اذهان تمام جهانيان را نسبت به ايران و دستگاه قضايي تخريب كردم و باعث شدم جوسازي شديدي عليه جمهوري اسلامي در سطح جهاني شود - مهم هم نبود براي بازجو كه افسانه نوروزي در آن مقطع با دستور رئيس قوه قضائيه، محاكمه مجدد، تبرئه و آزاد شده بود- بايد بنويسم از راديو آزادي پول گرفته ام تا درباره مرگ زهرا كاظمي جو سازي كنم و....
بايد بنويسم كه از مصطفي تاج زاده و محمد علي ابطحي خط مي گرفتم تا امنيت ملي ايران را به خطر بيندازم.خط مقالات و گزارشاتم را آنها به من ميدادند.بايد بنويسم براي سفارت تركيه جاسوسي كرده ام و از طريق دوستم كه مترجم اين سفارت است اخبار را در اختيار آنها قرار داده ام و يا از طريق كاردار بلژيك در ايران، اخبار محرمانه را منتقل كرده ام. بايد بنويسم در كافه ها و رستوران ها قرار مي گذاشتم و اطلاعات را مي فروختم و از صهيونيست ها پول گرفته ام تا درباره 13 يهودي كه درشيراز متهم به جاسوسي شده بودند جوسازي كنم و....بايد بنويسم هر آنچه نبود و نكرده ام، اما بازجو ميخواهد. بايد بنويسم كه سايت امروز براي براندازي نظام جمهوري اسلامي راه اندازي شده و ماموريت تك تك كاركنان اين سايت در همين راستا است. بايد بنويسم تاج زاده پشت همه اين قضايا است. بايد بنويسم نامه محرمانه جنتي به خاتمي درباره قراردادهاي نفتي را ابطحي در اختيار من قرار داده و منتشر كرده ام و....
و بايد بنويسم در پارلمان وارد اتاق فلان نماينده مجلس شده و لباس هايم را درآورده و از او خواسته ام با من.....و... و....
و در غير اين صورت يا مرا در سلولي خواهند انداخت تا به طور دسته جمعي به من تجاوز كنند و همسرم در يك تصادف كشته خواهد شد.


اين مطلب آخرين بار توسط Darkness shadow در الأحد أغسطس 16, 2009 6:23 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Darkness shadow
moderator
Darkness shadow


تعداد پستها : 284
اعتبار : 130
Registration date : 2009-05-08

زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی Empty
پستعنوان: رد: زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی   زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی Emptyالأحد أغسطس 16, 2009 6:18 am

بازجويم كه مردي ميانسال، معروف به كشاورز بود مي گفت: آمار تصادف در ايران خليلي بالاست و به راحتي همسرت يكي از اين آمار خواهد بود.

يا تهديد ميكرد كه همسرت را بازداشت مي كنيم و در مقابل او به تو تجاوز مي كنيم و....
در ايزوله كامل هستم و هيچ اطلاعي از بيرون ندارم. بازجو مي آيد و با صدايي آرام كه سعي مي كند لحني غمگين داشته باشد مي گويد: مادرت سكته كرده و متاسفانه فوت شده و 3 روز ست كه در سرد خانه است و منتظر تو هستند. سر عقل بيا تا روح مادر مرحومت بيش از اين زجر نكشد و...

ديگر نمي شنوم .دست به اعتصاب غذا ميزنم تا اجازه دهند تماسي با خانواده ام بگيرم.

دو روز بعد قاضي پرونده، صابري ظفرقندي مي آيد. تصميم مي گيرم همه چيز را به او بگويم، اما قبل از اينكه حرفي بزنم فرياد مي كشد: اعتصاب غذا كردي؟ پس حرفه اي هستي ! نشونت ميدم با زندانيان حرفه اي چه مي كنن. به راحتي 4 شاهد رديف مي كنم و به اتهام زنا، سنگسارت مي كنم و...
زن زندانبان مي گويد هر چه ميخواهند بنويس و برو سر خونه زندگيت. عيد فطر نزديك است و روز عروسي توست و...
به يكباره فكري به ذهنم ميرسد از بازجو برگه اي ميخواهم و مي نويسم من عقد كرده ام وعيد فطر، روز عروسي ام است و تاكنون رابطه جنسي نداشته ام و روزي كه احضارم كردند رفتم پزشكي قانوني و برگه بكارت گرفتم و اگر بخواهيد مي نويسم كه با همه عالم و آدم رابطه نامشروع داشته ام اما اين برگه نزد همسرم هست وآن را ارائه خواهد داد.
فكر ميكردم با اين قضيه اين بحث ها تمام مي شود اما بازجو مي گويد: بنويس از پشت...

مي گويم: برگه اي كه گرفته ام از هر دو طرف است...

باورم نمي شود اينقدر وقيح شده ام كه چنين چيزي را بر زبان مي آورم؛
و بازجو مي گويد: بنويس رابطه ام در حد عشق بازي بوده است و....
و من مي فهمم كه اين قضيه تمامي ندارد. شروع مي كند به تعريف جزئيات عشق بازي و...
و ميخواهد كه بنويسم...و....

نميدانم چند روز است كه در بازداشت هستم. نيمه هاي شب مرا به اتاق بازجويي مي برند و بازپرس پرونده ميخواهد تفهيم اتهام كند. اسمش مهدي پور است و از آن خشكه مذهبي هايي است كه نمونه هايش را كم نديده ام.مي گويد كه من قلب امام زمان را به درد آورده ام و.... ميخواهم به او بگويم و اعتراض كنم از آنچه بر من گذشته، اما اجازه حرف زدن نمي دهد و از امام زمان مي گويد وبه فاطمه زهرا قسم ميخورد كه نسل من و امثال مرا از زمين برخواهد كند و.... و ميرود.

يك روز بعد به زندان اوين منتقل مي شوم. باز در انفرادي هستم تا دو روز آخر كه به بند عمومي منتقل مي شوم. و باز همان بازجو است و همان حكايت ها.

پس از آزادي با وثيقه، بارها مجددا احضار مي شوم و اين بار در حضور سعيد مرتضوي، دادستان تهران به اين مسائل اعتراض مي كنم. عجيب اينكه مرتضوي مي گويد اينها لازمه بازجويي است!

همسرم به شدت اعتراض مي كند و مي گويد: ما شكايت داريم نسبت به رفتار بازجو و قاضي پرونده و توهين هاي غيراخلاقي و ضرب و شتم.

مرتضوي از من ميخواهد نزديك ميزش بروم. مي ايستم. بلند مي شود و در حاليكه نفسش به صورتم ميخورد مي گويد: فحش باد هواست؛ از اين گوش شنيديد از اون گوش رد كنيد.

از رئيس دفترش ميخواهد كه همسرم را بيرون ببرد و من مي مانم در اتاق و دادستان تهران. نزديكم مي شود و كنارم مي نشيند. ترس عجيبي دارم و حس مي كنم قلبم ميخواهد بيرون بپرد. صورتش را نزديكم ميكند و مي گويد مثل اينكه تذكرهاي بازجو را جدي نگرفته اي؟

اينقدر نزديك شده كه مي ترسم حرفي بزنم يا تكاني بخورم. مي گويد: نه تصادف شوخي است نه تجاوزو... ديگر چيزي نمي شنوم تمام تلاشم اين است از او كه لحظه به لحظه نزيك تر مي شود فاصله بگيرم و... نگاه وحشتناك او، همچون نگاه بازجوي من است كه در زندان مسائل جنسي را با لذت تمام تعريف مي كرد و از من مي خواست بنويسم. نگاهي كه به شدت ناامني را به من منتقل مي كند و دفعات بعد مي ترسم تنها به دفتر مرتضوي بروم. هر بار كه احضار مي شوم با وكيلم مي روم و به او و همسرم نيز با التماس مي گويم مرا در دفتر مرتضوي تنها نگذارند. در حضور وكيلم به دكتر شيخ آزادي، در پزشكي قانوني زنگ مي زند و مي گويد: خانم فرشته قاضي اينجاست و ادعا مي كند كه دماغش در زندان شكسته اما قبلا جراحي زيبايي انجام داده و شكستگي مربوط به همان است و الان مي فرستم تا تو معاينه اي بكني اما فقط خودت معاينه كن و گزارش بنويس.

وكيلم به شدت اعتراض مي كند و مي گويد: شما خود خط داديد كه اين آقا چه بنويسد!

مرتضوي اما ما را با ماموري مي فرستند خيابان اشرفي اصفهاني. دكتر شيخ آزادي بدون اينكه حتي نگاهي به بيني ام بيندازد مي گويد مربوط به جراحي زيبايي است و...( كه اين خود حكايت مفصلي دارد و در فرصتي ديگر خواهم نوشت).

تمام اين مسائل را در هيات نظارت بر اجراي قانون اساسي و ديدارهايي كه با برخي مقامات دارم بازگو مي كنم. همه حيرت زده گوش مي سپارند به آنچه بر سرم در زندان جمهوري اسلامي آمده است. با اينكه از قبل تذكر داده اند درباره اين مسائل هيچ سخني در حضور رئيس قوه قضائيه نزنيم، اما به شاهرودي مي گويم و از او ميخواهم جلوي اين بيدادگريها را بگيرد كه اگر روزنامه نگار ديگري به زندان رفت از او در حيطه كار خود بازجويي كنند و.... به يكباره حالم بد مي شود. بر خلاف تمام تلاشم مي زنم زير گريه و از اتاق شاهرودي بيرون مي آيم تا آبي به سر و صورتم بزنم. بعد ها مي شنوم كه شاهرودي به آقاي خاتمي گفته است كه از شنيدن سخنان من به شدت متاثر شده است.

اما فقط در حد تاثر باقي مي ماند؛ نه برخوردي با بازجو و قاضي پرونده مي شود و نه اعاده حيثيتي از من، بلكه پس از سفري كه به خارج داشته ام در بازگشت به ايران باز همان بازجو است كه از من بازجويي مي كند و....

و من مي مانم با روحي به شدت خسته و بيمار كه بايد تحت روان درماني قرار بگيرد و از هر مردي هراس دارم و نمي توانم حتي با همسرم نيز ارتباطي برقرار كنم. روحي چنان بيمار كه هنوز هر از چند گاهي بايد به روانپزشكم مراجعه كنم و....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
زندان و اعتراف از زبان فرشته قاضی
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» سکولاریسم به زبان ساده
» گاردين: شرح وقايع هولناك كوي دانشگاه از زبان دانشجويان
» رسوایی بزرگ در قوه قضاییه: اعتراف متهمین بی گناه زیر شکنجه و حکم اعدام
» اعتراف ناخواسته یک نماینده مجلس لحظات پیش از کودتا خاتمی ساعت 10 شب 22 خرداد از پیروزی موسوی با خبر می شود!
» رکسانا صابری: زیر فشار به جاسوسی اعتراف کردم

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 ::  اخبار :: ايران-
پرش به: