اگر به آثار محسن نامجو نگاهی بیندازیم
میتوانیم به سرعت متوجه شویم که موسیقی او امروزه همانند های بسیاری دارد؛ کنار هم قرار دادن مضحک سبک
های مختلف موسیقی مثل
استفاده از دستگاه های موسیقی ایرانی و ساز ایرانی،
استفاده از تکنیک های موسیقی آوازی ایرانی مانند تحریر با
کیفیت بسیار نازل
و فقط در حد تقلید کودکانه ای از آن و همراه کردن آنها با افکت هایی از صدای حیوانات مختلف و ... این نوع
چینش، سالهاست در تولیدات موسیقی جدید ایرانی استفاده میشود (البته در استفاده از افکت های صوتی حیوانات
به اندازه نامجو کسی
را به یاد ندارم) ولی تفاوت عمده محسن نامجو با دیگر
افرادی که در این وادی قدم می نهند این است که او اهل بحث
و اندیشه است و حتی این جسارت را دارد که آثار خود را با بزرگان موسیقی کلاسیک ایران
قیاس کند و حتی در کنسرت
ها و مصاحبه هایش این گفته ها را مطرح کند.
همانطور که گفته شد، بسیاری دیگر از هم دوره ای های نامجو
به این گونه چیدمان
موسیقایی دست زده بودند ولی نامجو بود که تئوری آن را هم ضمیمه آثارش کرد و مورد توجه شنوندگان قرار
گرفت؛ مثلا او معتقد است که در استفاده از متریال های موسیقی هیچ تعصبی ندارد و آزادانه به انتخاب و
کنار هم گذاشتن آنها
میپردازد. ممکن است برای بسیاری از شما این عمل چندان
جسورانه و متهورانه به نظر نرسد و اصولا وجود فضای آزاد
در خلق موسیقی برای
شما کاملا حل شده و بدیهی باشد، ولی برای کسانی که سالها شنیده اند که سنتور را باید بی نمد زد و از فلان
سنت دور نشد و ... این گفته ها آزادی بخش و تحول برانگیز است!
در واقع محسن نامجو موفقیتش را مدیون عقب ماندگی بیش از
حد فکری اهل موسیقی
است! البته منظور من از عقب ماندگی فکری، نداشتن دانش بالای فلسفی موسیقیدانان نیست، چراکه همانطور که قبلا بحث شد، اصلا برای خلق موسیقی هنری چنین پشتوانه ای نیاز نیست، هرچند میتواند
مفید باشد.
اتفاقا" نامجو در یکی از برنامه های خود به این
موضوع اشاره کرد که "بروید از استادان موسیقی ایرانی بپرسید اصلا فیلمی از اسکورسیزی دیده اند؟"
(نقل به مضمون) اینجا
باید گفت نه موتسارت بخاطر فلسفه ندانستنش، آثار غیر هنری
خلق کرده و نه محسن نامجو با فلسفه دانستنش (البته نسبت
به بسیاری از ایرانیان)
آثار هنری ایجاد کرده است، داستان خلق یک اثر موسیقایی محکم و ماندگار ماجرایی دیگر است...
البته همانطور که اشاره شد، بسیاری از گفته های نامجو هم
کاملا صحیح و منطقی است (هرچند
در عین حال پیش پا افتاده است!)؛ موسیقیدانان ما
هنوز اطلاعات اولیه کار خود را ندارند و حتی اعتقادات باز
دارنده ای دارند که خود سدی برای تولید آثار ارزشمند آنهاست.
چندی پیش یک استاد با سابقه تار در نشست مطبوعاتی و در حضور چندین خبرنگار، در تایید ساز کمانچه اذعان داشت که "تمام قطعاتی که نوازندگان ویولون در موسیقی ایرانی مینوازند من با کمانچه میتوانم اجرا کنم" (فرض کنید نوازنده ای را که توانایی تکنیکی اش در این حد است،
اينجا بخواهد با آرشه کمانچه استکاتو های
ضربي چهارگاه مرحوم تجويدي و یا
شوشتري دهلوي دهلوی را اجرا کند!) جدا از تکنیک نوازنده مذکور، اصولا اجرای بسیاری از قطعات ویولون با کمانچه ممکن نیست.
این مشکل بسیاری از نوازندگان ایرانیست که تعصب روی
سازهای ایرانی و موسیقی ایرانی به خرج میدهند. بدون شک برای کسانی که به تازگی با افکار کسی آشنا میشوند که هیچ قید و بندی را
برای خلق موسیقی در نظر نمیگیرد، این طرز فکر با ارزش و جدید تلقی میشود.
نامجو در جایی در مورد یکی از چهره های پیش کسوت آواز ایرانی گفته بود "دیگر صدای این فرد برای من آزار دهنده است" (نقل به مضمون) چرا نباید یک خواننده با سابقه خود بازنشست شدنش را نفهمد و با ناتوانی صدایی، باز به اجرای کنسرت بپردازد؟! این مورد در میان هنرمندان ایرانی بسیار شایع است، اکثر هنرمندان یا در سنین بالا با ناتوانی های اجرایی یا به اجرای قطعات گذشتشان با کیفیتی نازل میپردازند!
یا نامجو در جای دیگر به فرهنگ مرید و مرادی در موسیقی ایران اشاره میکند و آن را پوسیده میخواند، در حالی که مشهورترین مدیران موسیقی ما که
اکثرا از موسیقیدانان سنت گرا و متحجر هستند، اعتقاد شدیدی به این سیستم آموزشی دارند!
حال محسن نامجو با آثار ضعیفش از نظر خط فکر موسیقایی به موسیقی ناب نزدیکتر است یا استادان سنتگرای موسیقی ایرانی؟! از یک درخت بی برگ انتظار سرسبز شدن میرود ولی سنگ تا ابد سنگ است!